عكس + خاطرات زندگي سيداميرعباس (قسمت دوم)
امروز دوشنبه 23 خرداد بود ساعت 9 صبح مامان بزرگ آقا سيد اميرعباس اومد خونمون كه بچه رو ببره بهداشت تا ازش خون بگيرن كه تست كنن بچه مشكلي نداشته باشه البته من و مامانش رو كه نگين تا ساعت 6 صبح بالا سرش نشسته بوديم و نگاش ميكرديم كه گرسنه نشه و گريه نكنه خب ديگه نيست كه نديد پديديم صبح شده بود اومديم نيم ساعت بخوابيم مامان بزرگ برگشت و گفت بسه ديگه چقدر ميخوابيد و ما رو شوت كرد بيرون از خونه بچه رو برده بودن بهداشت برا تست خون يه سوزن برداشته بودن فرو كرده بودن كف پاي بچه م و مامان بزرگ ميگه اينقدر گريه ...