سيد اميرعباسسيد اميرعباس، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

سيد امير عباس بابا

عكس + خاطرات زندگي سيداميرعباس (قسمت دوم)

1390/3/24 1:12
1,308 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

 

امروز دوشنبه 23 خرداد بود

ساعت 9 صبح مامان بزرگ آقا سيد اميرعباس اومد خونمون كه بچه رو ببره بهداشت تا ازش خون بگيرن كه تست كنن بچه مشكلي نداشته باشه

البته من و مامانش رو كه نگين تا ساعت 6 صبح بالا سرش نشسته بوديم و نگاش ميكرديم كه گرسنه نشه و گريه نكنه نیشخند خب ديگه نيست كه نديد پديديم JC_cupidgirl.gif   connie_rockingbaby.gif صبح شده بود اومديم نيم ساعت بخوابيم مامان بزرگ برگشت و گفت بسه ديگه چقدر ميخوابيد و ما رو شوت كرد بيرون از خونه

بچه رو برده بودن بهداشت برا تست خون

يه سوزن برداشته بودن فرو كرده بودن كف پاي بچه م و مامان بزرگ ميگه اينقدر گريه كرد بچه و اون جلادها هم همونطوري كار خودشون رو انجام دادن كه ببينن بچه سالمه يا نه

خلاصه صبح زودتر رفتم ببينم چه خبر بوده تو بهداشت ديدم بچه م خوابيده و كف پاش يه چسب گنده زده بودن

با اين حال ظهر كه دوباره رفتم خونه بغلش كردم و كلي باهاش بازي كردم و نازش كردم و ماچ و موچ و نذاشتم كه بچه م گريه كنه connie_rockingbaby.gif

ميبينيد من چه باباي خوبي هستم؟؟؟

ببخشيد اگه يه كم بيمزه بود اين خاطره

ولي كم كم خاطرات رو كامل ميكنم

تا يادم نرفته بگم كه بچه م از بس كه مامان بزرگش رو دوست داره تو اين سه چهار روز بيشتر از شش بار فواره شو راه انداخته رو مامان بزرگ و خيس كرده ايشون رو Laie_60A.gifLaie_60B.gif

 

يه عكس خوشگل و ناز ديگه از سيد امير عباس بابا در ادامه مطلب ببينيد

niniweblog.com

 

امروز دوشنبه 23 خرداد بود

ساعت 9 صبح مامان بزرگ آقا سيد اميرعباس اومد خونمون كه بچه رو ببره بهداشت تا ازش خون بگيرن كه تست كنن بچه مشكلي نداشته باشه

البته من و مامانش رو كه نگين تا ساعت 6 صبح بالا سرش نشسته بوديم و نگاش ميكرديم كه گرسنه نشه و گريه نكنه نیشخند خب ديگه نيست كه نديد پديديم JC_cupidgirl.gif   connie_rockingbaby.gif صبح شده بود اومديم نيم ساعت بخوابيم مامان بزرگ برگشت و گفت بسه ديگه چقدر ميخوابيد و ما رو شوت كرد بيرون از خونه

بچه رو برده بودن بهداشت برا تست خون

يه سوزن برداشته بودن فرو كرده بودن كف پاي بچه م و مامان بزرگ ميگه اينقدر گريه كرد بچه و اون جلادها هم همونطوري كار خودشون رو انجام دادن كه ببينن بچه سالمه يا نه

خلاصه صبح زودتر رفتم ببينم چه خبر بوده تو بهداشت ديدم بچه م خوابيده و كف پاش يه چسب گنده زده بودن

با اين حال ظهر كه دوباره رفتم خونه بغلش كردم و كلي باهاش بازي كردم و نازش كردم و ماچ و موچ و نذاشتم كه بچه م گريه كنه connie_rockingbaby.gif

ميبينيد من چه باباي خوبي هستم؟؟؟

ببخشيد اگه يه كم بيمزه بود اين خاطره

ولي كم كم خاطرات رو كامل ميكنم

تا يادم نرفته بگم كه بچه م از بس كه مامان بزرگش رو دوست داره تو اين سه چهار روز بيشتر از شش بار فواره شو راه انداخته رو مامان بزرگ و خيس كرده ايشون رو Laie_60A.gifLaie_60B.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

معصومه سادات
24 خرداد 90 2:48
در این که بابای خوبی هستی شک نکن
صبرا
24 خرداد 90 15:51
چه پسر شیطونی!!!!از اول کاری پیداست!
مریم گلی
24 خرداد 90 17:27
salam beheton tabric migam sayd amir ro didam emroz raftam khonaton khayli naz bod khoda baraton negahesh dare salem va salamat bashe albate zire saye pedar va madaresh
مامان ماهان عشق ماشین
7 تیر 90 23:48
سلام.زود به زود بازش کنین.پسر عمه ماهان پوشک رو خیس نمیکرد و همین که باز میشد ..............اون حساسیت داشت و پوشکش نمیکردن. ایشالا که آقا سید مشکلی نداره.پسرا معمولا وقتی باز میشن فواره میکنن.حتی رو صورت خودشون.