عكس + خاطرات زندگي سيداميرعباس (قسمت دوم)
امروز دوشنبه 23 خرداد بود
ساعت 9 صبح مامان بزرگ آقا سيد اميرعباس اومد خونمون كه بچه رو ببره بهداشت تا ازش خون بگيرن كه تست كنن بچه مشكلي نداشته باشه
البته من و مامانش رو كه نگين تا ساعت 6 صبح بالا سرش نشسته بوديم و نگاش ميكرديم كه گرسنه نشه و گريه نكنه خب ديگه نيست كه نديد پديديم صبح شده بود اومديم نيم ساعت بخوابيم مامان بزرگ برگشت و گفت بسه ديگه چقدر ميخوابيد و ما رو شوت كرد بيرون از خونه
بچه رو برده بودن بهداشت برا تست خون
يه سوزن برداشته بودن فرو كرده بودن كف پاي بچه م و مامان بزرگ ميگه اينقدر گريه كرد بچه و اون جلادها هم همونطوري كار خودشون رو انجام دادن كه ببينن بچه سالمه يا نه
خلاصه صبح زودتر رفتم ببينم چه خبر بوده تو بهداشت ديدم بچه م خوابيده و كف پاش يه چسب گنده زده بودن
با اين حال ظهر كه دوباره رفتم خونه بغلش كردم و كلي باهاش بازي كردم و نازش كردم و ماچ و موچ و نذاشتم كه بچه م گريه كنه
ميبينيد من چه باباي خوبي هستم؟؟؟
ببخشيد اگه يه كم بيمزه بود اين خاطره
ولي كم كم خاطرات رو كامل ميكنم
تا يادم نرفته بگم كه بچه م از بس كه مامان بزرگش رو دوست داره تو اين سه چهار روز بيشتر از شش بار فواره شو راه انداخته رو مامان بزرگ و خيس كرده ايشون رو
يه عكس خوشگل و ناز ديگه از سيد امير عباس بابا در ادامه مطلب ببينيد
امروز دوشنبه 23 خرداد بود
ساعت 9 صبح مامان بزرگ آقا سيد اميرعباس اومد خونمون كه بچه رو ببره بهداشت تا ازش خون بگيرن كه تست كنن بچه مشكلي نداشته باشه
البته من و مامانش رو كه نگين تا ساعت 6 صبح بالا سرش نشسته بوديم و نگاش ميكرديم كه گرسنه نشه و گريه نكنه خب ديگه نيست كه نديد پديديم صبح شده بود اومديم نيم ساعت بخوابيم مامان بزرگ برگشت و گفت بسه ديگه چقدر ميخوابيد و ما رو شوت كرد بيرون از خونه
بچه رو برده بودن بهداشت برا تست خون
يه سوزن برداشته بودن فرو كرده بودن كف پاي بچه م و مامان بزرگ ميگه اينقدر گريه كرد بچه و اون جلادها هم همونطوري كار خودشون رو انجام دادن كه ببينن بچه سالمه يا نه
خلاصه صبح زودتر رفتم ببينم چه خبر بوده تو بهداشت ديدم بچه م خوابيده و كف پاش يه چسب گنده زده بودن
با اين حال ظهر كه دوباره رفتم خونه بغلش كردم و كلي باهاش بازي كردم و نازش كردم و ماچ و موچ و نذاشتم كه بچه م گريه كنه
ميبينيد من چه باباي خوبي هستم؟؟؟
ببخشيد اگه يه كم بيمزه بود اين خاطره
ولي كم كم خاطرات رو كامل ميكنم
تا يادم نرفته بگم كه بچه م از بس كه مامان بزرگش رو دوست داره تو اين سه چهار روز بيشتر از شش بار فواره شو راه انداخته رو مامان بزرگ و خيس كرده ايشون رو