عكس + خاطرات زندگي سيداميرعباس (قسمت هفتم)
سلام به همه همراهان و دوستان سيد اميرعباس بابا
.: سيد اميرعباس جان تا این لحظه ، 3 ماه و 26 روز و 1 ساعت و 34 دقیقه و 5 ثانیه سن دارد :.
از زبون سید امیرعباس بابا
سلام دوست جونای خودم
ادامه خاطره رو در ادامه مطلب بخونيد...
سلام به همه همراهان و دوستان سيد اميرعباس بابا
.: سيد اميرعباس جان تا این لحظه ، 3 ماه و 26 روز و 1 ساعت و 34 دقیقه و 5 ثانیه سن دارد :.
از زبون سید امیرعباس بابا
سلام دوست جونای خودم
یک ماه و نیمه که رفتیم خونه جدیدمون و اونجا خیلی خوبه ... من برا خودم یه اتاق جداگانه دارم... بابام برام یه تخت گرفته و من شبا توش میخوابم بابایی چند تا عکس خوشگل ازم چاپ کرده و روی دیوار نصب کرده... سقف خونه من هم ستاره بارون شده و شبها وقتی لامپ رو خاموش میکنیم بالای سرم پر ستاره ست ...
چند روزه که وقتی مامانی و باباجون دارم باهام تمرین میکنن که من چند کلمه رو یاد بگیرم ... منم به خوبی دارم کلمات (آقا و دَدَ و یووویووو) رو تلفظ میکنم...
حرف زدن خیلی خوبه من میخوام زودتر حرف زدن رو یاد بگیرم
****************************
دیروز بابایی برام یه دستگاه دی وی دی و دو تا باند بزرگ گرفته که صداش خیلی محشره و برام داره برنامه کودک میگیره تا خیلی بیکار نباشم ... بابایی برام سی دی مداحی گذاشته بود و من کلی ساکت بودم و ذوق کرده بودم...
منم میخوام در آینده مداح بشم وبرا امام حسین بخونم...
شماها دعام کنید...
********************************
یه چیزی که یادم رفت بگم من زیاد شیشه شیر نمیخورم اما وقتی شیشه شیر میدن بهم خودم شیشه شیرمو نگه میدارم
امروز یه کم ماست خوردم
میخوام کم کم غذاهای کمکی رو شروع کنم
راستی موهامم کم کم بزرگ شده
از شما دوست جونام میخوام که منو دعا کنید و وقتی بهم سر میزنید برام نظر بذارید
خوشحال میشم
فعلاً یا علی مدد