لحظه شماري ... قسمت دوم
سلام به همگي همراهان اميرعباس بابا
بگذريم از اينكه اين چند روز يه كم تنش و درگيري لفظي تو خونه داشتيم من و مامان سيد امير با يه بنده خدا
اما من به اين نتيجه رسيدم كه سلامتي ني ني و مامان ني ني از همه چيز مهم تره ...
مي بينين من چه باباي خوبيم ...
ادامه داستان رو در ادامه مطلب بخونيد...
اميدوارم لذت ببريد
سلام به همگي همراهان اميرعباس بابا
بگذريم از اينكه اين چند روز يه كم تنش و درگيري لفظي تو خونه داشتيم من و مامان سيد امير با يه بنده خدا
اما من به اين نتيجه رسيدم كه سلامتي ني ني و مامان ني ني از همه چيز مهم تره ...
مي بينين من چه باباي خوبيم ...
خلاصه اينكه اين دو سه روزه رفتيم دكتر دارن اذيتمون ميكنن گفتن كه بايد تقريباً يه هفته ديگه صبر كنيد... منم بايد صبر كنم و به خودمو و مامان امير و دوستان دلداري بدم كه صبر كنن ايشالا به زودي مياد
اما
اين روزا داريم به اين فكر ميكنيم كه چي براش بخريم بايد ليست كنيم وسايل رو و بعضي چيزها هم خريديم مثل پوشك و لباس و گهواره و لحاف تشك و ... دوربين آماده كردم كه از اولين لحظات ورودش به اين دنيا ازش عكس بگيرم و براي دوستان و وبلاگش ارسال كنم تا همه لذت ببريد از ديدن امير عباس بابا
به زودي عكساي نازشو ميذارم اينجا
اين داستان ادامه دارد ...